سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت …

برای یک نفر …!

اما دلت می گیرد ،

چشمانت پر از اشک می شود ،

قلبت خالی می شود ،

وقتی یادت می آید ،

همه آن را می خوانند و می پسندند

جز همان یک نفر…!!

 

 


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 11:9 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

بـَـعد از مَـرگـَـم مرا در دورتریـن غـُـروب خاطِـراتــَـت هـَـم نـَـخواهے‌ دید

مـَـنے‌ را کہ هر نـَـفـَـس با یادت اندیشیدم

و هـَـر لـَـحظه بے‌ آنکه تو بدانے‌ بـَـرایـَـت آرزوے‌ بهترین ها را کــَـردم

بـَـعد از مـَـرگم نامَـم را در ذهنت تــَـداعے‌ نـَـخواهے‌ کــَـرد

نامے‌ که برایـَـت بیگانہ بود اما در کنارت بود !!

بے‌ آنکہ خود خواهان آن باشے‌

بعد از مـَـرگم چشمانــَم را روے‌ کاغـَـذ نـَـخواهے‌ کِـشید

چـَـشمانے‌ کہ هـَـمواره بـِـخاطـِـر غـَـم ها وشادے‌ هایـَـت بارانے‌ بود

و مے‌ درخشید هـِـنگام دیدن  چشمانت

بعد از مـَـرگم گرماے‌ دستانـَـم را حـِـس نخواهے کرد

دستانے که روز و شــَـب رو به آســِـمان  براے لـَـبخندت دُعا میکردند

بعد از مـَـرگــَـم صدایم را نــَـخواهے شِـنید

صدایے که گــَـرچہ از غــَـم پُر بود اما شِـنیده میشـُـد

تا بــِـگویــَـد

دوستــَـت دارمــــ . . .


نوشته شده در پنج شنبه 91/11/5ساعت 8:42 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

هــنــوز بـــرایــت مــی نــویســم؛

درســـت شــبیــه دخــتــرکــی نــابــیــنا کــه ،

هــر روز بـــرای مــاهــی قـــرمــز مــرده اش غـــذا مــی ریــزد ...


نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت 11:39 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

چگونــــه بفرستــــم "بــــاورم" را برایــــت!!!

تــــا بـــــاور کنــــی از یــــاد بردنت کــــار مــن نیست ...


نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت 5:0 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

درد ، مرا انتخاب کرد
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش؛
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم ...


نوشته شده در جمعه 91/9/24ساعت 12:1 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

سلام داداشی ،

خوبی؟!!

یادته این متن رو؟!!

گفتی فقط واسه منه، خودت گفتی ...

"مـهــم نیسـت تـــو مـرا چقـدر دوسـت داری !!!
مـهــم ایـن اسـت من تــو را
بـه انـدازه ی همه آدمـهـا ، بـه انـدازه هـمــه دوسـت داشتـن هـا
دوســت دارم ..."


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/23ساعت 6:56 عصر توسط ...| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5