بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت … برای یک نفر …! اما دلت می گیرد ، چشمانت پر از اشک می شود ، قلبت خالی می شود ، وقتی یادت می آید ، همه آن را می خوانند و می پسندند جز همان یک نفر…!! بـَـعد از مَـرگـَـم مرا در دورتریـن غـُـروب خاطِـراتــَـت هـَـم نـَـخواهے دید هــنــوز بـــرایــت مــی نــویســم؛ چگونــــه بفرستــــم "بــــاورم" را برایــــت!!! درد ، مرا انتخاب کرد سلام داداشی ، خوبی؟!! یادته این متن رو؟!! گفتی فقط واسه منه، خودت گفتی ... "مـهــم نیسـت تـــو مـرا چقـدر دوسـت داری !!!
مـَـنے را کہ هر نـَـفـَـس با یادت اندیشیدم
و هـَـر لـَـحظه بے آنکه تو بدانے بـَـرایـَـت آرزوے بهترین ها را کــَـردم
بـَـعد از مـَـرگم نامَـم را در ذهنت تــَـداعے نـَـخواهے کــَـرد
نامے که برایـَـت بیگانہ بود اما در کنارت بود !!
بے آنکہ خود خواهان آن باشے
بعد از مـَـرگم چشمانــَم را روے کاغـَـذ نـَـخواهے کِـشید
چـَـشمانے کہ هـَـمواره بـِـخاطـِـر غـَـم ها وشادے هایـَـت بارانے بود
و مے درخشید هـِـنگام دیدن چشمانت
بعد از مـَـرگم گرماے دستانـَـم را حـِـس نخواهے کرد
دستانے که روز و شــَـب رو به آســِـمان براے لـَـبخندت دُعا میکردند
بعد از مـَـرگــَـم صدایم را نــَـخواهے شِـنید
صدایے که گــَـرچہ از غــَـم پُر بود اما شِـنیده میشـُـد
تا بــِـگویــَـد
دوستــَـت دارمــــ . . .
درســـت شــبیــه دخــتــرکــی نــابــیــنا کــه ،
هــر روز بـــرای مــاهــی قـــرمــز مــرده اش غـــذا مــی ریــزد ...
تــــا بـــــاور کنــــی از یــــاد بردنت کــــار مــن نیست ...
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش؛
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم ...
مـهــم ایـن اسـت من تــو را
بـه انـدازه ی همه آدمـهـا ، بـه انـدازه هـمــه دوسـت داشتـن هـا
دوســت دارم ..."
نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت
11:9 عصر توسط ...| نظرات ( ) |
نوشته شده در پنج شنبه 91/11/5ساعت
8:42 عصر توسط ...| نظرات ( ) |
نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت
11:39 عصر توسط ...| نظرات ( ) |
نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت
5:0 عصر توسط ...| نظرات ( ) |
نوشته شده در جمعه 91/9/24ساعت
12:1 عصر توسط ...| نظرات ( ) |
نوشته شده در پنج شنبه 91/9/23ساعت
6:56 عصر توسط ...| نظرات ( ) |